چهارشنبه

غزه


حالم را به هم میزنی وقتی خشمت را به هوا خواهی از مردم غزه می بینم.
وقتی اصلا نمیدانی که نسل کشی در آفریقا جان هزاران نفر را گرفت.
وقتی نمی دانی ارتشیان روس به زنها در چچن تجاوز میکردند و می کشتندشان.
وقتی اصلا نمی دانی همین بغل گوش خودمان ، در همین خاک ویران ده ها غزه هست.
وقتی خوشحال می شوی که بمبی در اتوبوس مهدکودکی اسراییلی چندین صهیونیست را به هلاکت می رساند.
وقتی اگر دلقک های صدا و سیما نبودند اصلا نمی دانستی غزه کجاست.
جهل تو مردم غزه را می کشد نارفیق....

شنبه

غریزه

دیروز از فرط انرژی انباشته تو مغز و بدنم ، تصمیم گرفتم عین سگ ِهار برای بعضی چیزها بجنگم هر چند که پوچ بودنشان برایم آشکار است. از دیروز تا حالا کلی انرژی مصرف کردم . جواب داد.به همین زودی. نمی دانم اگر ادامه بدهم مجبورم کسی را گاز بگیرم یا نه.

سه‌شنبه

پیام تولد بیست و دوم

the child is grown
the dream is gone

پنجشنبه

نکته

اینشتین می گوید و چه درست می گوید که : سه نیرو بر جهان حکومت میکند :«حرص ، حماقت ، ترس» .

جمعه

داروسازی

کاش قرصی برای پاک شدن خاطرات و احساسات اضافی می ساختند .

اشتباهی

دارم به این می اندیشم چند درصد از جمعیت ِ« نوع ِ بشر» حاصل ِ نقص ِ دستگاهی در یک کارخانه ی کاندوم سازی بوده اند؟

زندگی ِ من

زندگی ِ من حلقه ی ِ بسته ایست .هر چه در آن می دَوَم چیزی جُز رد ِپاهای ِ غریبه ای نمی بینم.

پنجشنبه

شعار زده

حتی اگر به جرم شعار زدگی محکوم شوم باز هم می گویم :« یا آزادی یا مرگ».

دوشنبه

جنون

دانشمندان ِ روانشناس میگویند دیوانگان در جنون خود به ایده آلی که از خود و جهان ِپیرامون دارند می رسند. برای نمونه در تیمارستانی ,زنی که در جوانی همیشه نازا بوده , هر شب فریاد میزده وادعا میکرده که فرزندش دارد به دنیا می آید.

در باب ِ خواص جامعه

جهانبینی انسانها بسته به جامعه ای که در آن زندگی می کنند بسیار متفاوت است ,در حالی که کائنات فقط یک بار حادث شده اند.

شنبه

آرمان

آرمانی که تازه به آن رسیده ام : «کاش وقتی به من فکر می کنی, لبخند بزنی».

یکشنبه

هیچ طور

با یکی از دوستان می چتیدم ، گفت :«چه طوری؟»؛ نا خودآگاه گفتم :«هیچ طور».و پس از درنگی کوتاه پی بردم چه جمله ی حکیمانه ای به کار برده ام.من «هیچ طور» م .

شنبه

نقیض

مارکس به این نکته ایمان ِقوی داشت که: « سهم ِِ "اندیشه" و "فرد" در برابر ِ نیروها و ساختارهای ِ جامعه ناچیز است» اما خود به نقیض ِ این گزاره بدل شد!

چهارشنبه

گذر گاه

فقرا در گنداب نکبت و تنگدستی ، دست و پا می زنند که ما احمقانه بپنداریم:«آه،چه خوشبختیم».هر لحظه ای که در سردخانه ی ذهنمان اجسادی را از گذشتگان رونمایی می کنیم عقده ای نو در دلمان می شکفد.
به راستی چه چیز از گذشته ام برایم باقی مانده؟ ...حسرت روزهای خوب گذشته ؟ یا کینه ای از فریاد های فروخورده؟
باری، سپاه ِزمان همواره مظفر و پیروزبوده. شهری به شهر دیگر...پیروزی در پی پیروزی...بدون وقفه می تازد ودر دایره تنگ زندگی، محاصره مان کرده است...آه که این ثانیه ها چه خستگی ناپذیرند.
اما نه! این شاید کیمیاگر پیریست که نور ِ طلایی ِ کورکننده ی ِجاودانگی را در رگ های نازک ما یافته.