شنبه

کوتاه و بی حوصله

تو راه از خستگی به خودم می گفتم برسم خونه یه سره می خوابم تا صبح. شام خوردم و رفتم بخوابم. چند تا غلت زدم ،کمی فکر و دوباره کمی فکر. بهتره چیز جدیدی بنویسم ازآخرین نوشته یه هفته میگذره ، شاید چیزی به ذهنم داره میرسه که اینجور منو از بساط خواب بیرون کشیده.
از رخت خوابم زدم بیرون. لخت ، برهنه ، عریون... سرمای عجیبی تنم رو می گزه. باید چیزی بنویسم .خنکی رو هنوز احساس می کنم اما خسته نیستم ...
روی تختم خوابیده ،با چهره ای آشنا و معصومیتی ازکف داده. دوست دارم مرده باشه... راحت می زارمش .رو به صفحه ی مونیتور بهش پشت میکنم و شروع میکنم به نوشتن:
«مدتیست که می خواستم بنویسم ولی امانم نمی داد. من هیچ وقت آنقدر قوی نبوده ام که بتوانم برای همیشه از شرش خلاص شوم ، اصیل ترین آرزوی من و آروزی خودش...»
بسه ، بقیش رو شاید یه شب دیگه نوشتم ،نمی تونم خیلی طولانیش کنم ، راضیم نمیکنه ولی نیازم رو تا حدودی بر طرف می کنه شاید فقط به درد همین هم بخوره. بهتره برم بخوابم . به این کار داریم عادت میکنیم ؛ هردومون.
راحت تر می خوابیم.
.
.
.
ساعت داره می گذره . الان راحت ترم. هر وقت که این کار رو میکنه راحت تر میشه خوابید ... هم خودش ، هم من.

5 نظر:

neda گفت...

نسبت به قبلیا اسرار آمیزتر بود کلا :)
و در ضمن من با این یکی هم تونستم ارتباط بر قرار کنم هم نه! در واقع شاید برداشت من از منظور ما خیلی فاصله داشته باشه
well done!

ناشناس گفت...

چرا کوتاه و چرا بی حوصله ، یه بار مگه نمیگفتی خودت که زندگی اونقدرا هم سخت نیست فقط پیچیدش کردن حالا چرا خودت داری حرفتو زیرپا میزاری , به نظرم زیادی سخت میگیری.اونم به خودت.خوب نبود چون امید توش نیس

ناشناس گفت...

sabke neveshtehat nesbate be avalia avaz shode ,in yeki makhsusan , vali hanuzam hamun chizaye hamishegi ro az zendegi talab dari.

ناشناس گفت...

yadam raft begam talab kari az zendegi male unayee ke fek mikonan, tedadeshunam kame, khub mese hamishe , movafagh bashi dadash

ناشناس گفت...

این نوشته ات از اون نوشته های پر سوز بود انصافا ً ... از همون مدل خون رگ بود !! منتها با بوی مارسل پروست و کمی چاشنی کافکا و هدایت !